ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

ترانه هستی من

بازی های ترانه در یکسال و سه‌ماهگی

خوشگل خانومی مامان و بابا داری بزرگ می‌شی و خودت با ما بازی می‌کنی امروز خسته و کوفته نشسته بودم که تو از پشت ستون دراومدی و به من نگاه کردی و با خنده‌های زیبات گفتی"د" یعنی دالی و وقتی میدیدی من بهت توجه می‌کنم هی این ور ستون و اون ور ستون می‌رفتی و قائم می‌شدی و می‌اومدی بیرون و می‌گفتی: "د" الهی دورت بگردم.......... امشب نشسته بودیم و امیر طبق معمول پای کاغذاش بود و من دستهاتو گرفته بودم و تکونت می‌دادم و تاب تاب عباسی برات می‌خوندم و آخرش هم بغلت می‌کردم و کلی با هم می‌خندیدیم و وقتی تموم می شد تو هی هلم میدادی یعنی دوباره و چندبار این کار رو کردیم و امیر کارش تموم شد و به داد...
30 مهر 1392

اولین نقاشی ترانه روی پاهاش

نقاش خوشگل مامان و بابا چند روز پیش من کاغذ و خودکار برداشته بودم می‌خواستم چیزی رو یادداشت کنم که تو خودکار رو ازم گرفتی و داشتی برای خودت بازی می‌کردی که دیدم تمام پاهات و بلوزت رو خوکاری کردی و منم ازت عکس گرفتم البته نمی‌موندی و همش می‌خواستی فرار کنی و به نقاشی کشیدنت ادامه بدی. ...
28 مهر 1392

سرسره

دختر گلم امروز  من و تو و امیر با هم رفته بودیم رستوران و تو اونجا کلی بازی کردی، اولش من تو رو میگذاشتم روی سرسره و و با دست می‌گرفتمت تا بیای پایین آخه خیلی می‌ترسیدم که بهت چیزی بشه ولی بعدش خودت به تنهایی از بالا سر می‌خوردی و می‌اومدی پایین و کلی ذوق می کردی و وقتی پایین می‌رسیدی به تقلید از بچه‌های دیگه برعکس سرسره رو می‌خواستی بری بالا البته یه کمی‌خودت بالا می‌رفتی و بعد من کمکت می‌کردم و تا آخرش بالا می‌رفتی و خودت سر می‌خوردی می‌اومدی پایین حسابی بهت خوش گذشت و نمی‌خواستی از سرسره دل بکنی الهی دورت بگردم .....   ...
13 مهر 1392

اولین بله

سلام به عزیزترین دختر دنیا، ترانه جونم امروز 15 شهریور 1392 است و من توی اتاق داشتم کتابها و کاغذها رو جمع می‌کردم، چون که تمام اتاق پر از کتاب و کاغذو ورق بود، تو در کتابخونه‌ها رو باز می‌کنی و تا اونجایی که دستت می‌رسه همه چیزو میریزی پایین، منم هی جمع می‌کنم و تو میری در کتابخونه رو باز می‌کنی و تو چشم من نگاه می‌کنی و دوباره همه رو میریزی زمین، منم دو سه روز بود بیخیال شده بودم و ما تو اتاق روی کتابها و کاغذها راه می‌رفتیم ولی امروز دیگه همه رو جمع کردم و در کتابخونه‌ها رو هم با کاموا محکم بستم که تو نتونی درهاشونو باز کنی آخه تمام کتابها داغون شده بود، تو  و امیر هم توی اتاق بودید و تو ر...
13 مهر 1392

یه دندون دیگه

سلام عزیزکم چند روز بود که خط تلفنمون مشکل داشت و من نتونستم وبلاگتو به روز کنم ولی امروز درست شد امروز سوم مهر 92 است و چند روز پیش من متوجه شدم یه دندون دیگه درآوردی البته یه کوچولو زده بود بیرون خیلی خوشحال شدم و زود به امیر گفتم امیدوارم همه دندونهات بدون دردسر و درد دربیاد..... من و امیر هفته پیش رفتیم برات کتونی خریدیم و تو این کتونی رو خیلی دوست داری هر روز میاری به ما می‌دی و با حرکات و حرفهایی که ما متوجه نمی‌شیم بهمون میفهمونی که پام کن و دیگه اونها رو از پات در نمی یاری و از صبح تا شب با اونها تو خونه راه می‌ری الهی قربونت بشم ماشاء‌ا... تو خونه اصلا نمی‌شینی همش در حال راه رفتن و فعالیت کردن هستی به خاط...
10 مهر 1392

بامزه گی‌های دخترم

سلام دختر گلم ، امیدوارم هر وقت که این وبلاگ رو می‌خونی زندگی بر وفق مرادت باشه و سالم وسلامت باشی، عزیزترینم تو حالا داری بزرگ می‌شی و حسابی شیطون شدی من همیشه فکر می‌کردم هر چی بزرگتر بشی آروم‌تر می‌شی و کمتر اذیتم می‌کنی ولی برعکس شده و با بزرگتر شدنت شیطون تر و صد البته بامزه‌تر میشی تازگیا حرکات جدید می‌کنی خم می شی و دروازه درست می‌کنی و یهو چند دقیقه همونجوری می‌مونی و وقتی ما نگات می‌کنیم میخندی و خوشت میاد و این کار رو ادامه می‌دی یه کار بامزه‌ترت اینه که تا امیر بلوزش رو درمی‌آره زود می ری دم در حموم می‌ایستی و اگه امیر نیاد می‌ری دستش رو می گیری و به ز...
9 مهر 1392
1